خدایا کجایی؟

ساخت وبلاگ

وقتی انسانها بیشتر دوستت داشتن،یعنی در اون زمان بیشتر به کارشون میای.

زخمی که کاشکی ها به تنمون میزنه کاری تر از هر زخمی هست و خوب نمیشه.

ای زندگی!
بگو تو رو چطوری زندگی کنم؟
یا خودت رو خوب بفهمون به من،یا لطفا پنجه هاتو در من فرو نکن.بیا و دست بردار از این بازی...

خدایا کجایی؟...
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 18:56


دو نفر رو هيچوقت فراموش نميكنى،يكى اونكه در تو احساسى رو به وجود مياره و يكى اون كه احساسى رو در تو از بين ميبٓره..

حالا فکر کن هردوی اینا یه نفر باشن

خدایا کجایی؟...
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 13:48

ای جانی که مرا از من گرفته ای! انگار در جنگلی که آتش گرفته زخم برداشته ام. من چنان لبه های تیز و بُرّنده ی پرتگاه ها هستم.

جاده ها انتها ندارند. درد رنگ ندارد. و من هم درمانی ندارم جانم.

من ، از من دست شسته ام.شاید هم مدتهاست که تمام شده ام. در واقع جایی هستم که بازگشت ندارد. مات و مبهوت و سردرگم...

خدایا کجایی؟...
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 15:20

تلخترین جمله تا اینجای بودنم: چی میخواستم چی شد...!!!! خدایا کجایی؟...
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 15:20

آدم ها گاهی اونقد دلشون میگیره که ...فقط بعضی ها درد دل میکنن و زبونشون رو خسته میکنن، بعضی ها سکوت میکنن و قلبشون آتیش میگیره.بعضی ها هنوز به انتظار بارقه ی امیدی روزشون رو سیاه میکنن، بعضی ها دل و باورشون رو یک جا حبس میکنن تا دیگه فریب هیچ روزنه ای رو نخورن.بعضی ها قسم میخورن جای خالی نذارن تا بهش فکر نکنن،بعضی ها سنگ به دل میبندن و راه دل رو گِل میگیرن.یه سری زود فراموش میکنن و یه شانس دیگه به خوشون میدن،یه سری هم با هر حرفی و حرکتی مشابه،یاد اون تلخی میفتن و ترس تکرار رنج نمیذاره یه قدم بردارن.یه عده بار دیگه از لذتهایی که نچشیده میچشه تا مث تجربه قبلی سرشون کلاه نره و حسرت به دل نمونن، یه عده تمام لذتهای چشیده و حسرتهای نچشیده روچال میکنن تا دوباره احمق نشن یا برا نیاز سبک نشن.حالا اگر بگن کدوم بهتره؟میگم نمیدونم از فرصتهای جدید استفاده کردن و هر روز رو با پیش آمدهای جدید زندگی کردن حتی به قیمت تکرار شکست؟ یا از گذشته تجربه کسب کردن و از ترس درگیر تکرار شکست نشدن به قیمت راکد موندن و محروم از فرصت دوباره.سرگردان بین عقل و دل،بین عشق و منطق،بین تجربه و فرصت،بین زندگی با رهایی وشکستن ها،یا گذران حیات با محصور شدن در تنهایی و بی درد و ودرگیری؟ پرسه در حوالی خود راکد اما به دور از،از هم پاشیدن حضور؟یا شناور در جریان جاری زندگی و جمع کردن شکسته های  غرور و دل؟دست و پا زدن بین اینهمه تضاد،و انسانی که فرصتش کم و شاید و بایدهایش بی انتها! دردی در دل و اینهمه مکافات.... خدایا کجایی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 23:03

 دنبال واژه میگردم برای شروع.چقد کلمات حقیر شده برای بیان حرف دل.هر چه کوتاه می آیی دیوار حاشایشان بلند تر،دستشان دراز تر برای خنجر زدن و وجدانشان خواب آلوده تر،انصافها ته کشیده.هربار میگویی این بار میفهمند معنی محبت را، پنجه ی بی نمک شان تیز تر.هر بار میگویی دید و فهمید و سر عناد را رها کرد، بیشتر خودشان را به ندیدن و نفهمیدن و عناد ورزی میزنند. هر چه از جان مایه می گذاری و بنای نسیانِ هر چه بدی کرده اند در سر داری، هر دم به زور گذشته ها هنوز نگذشته  و من همانم که هستم را در چشمت فرو میکنند.خسته از دست و پا زدن در گرداب سرسخت زندگی، توانی برای چند و چون نمانده، حناق در گلو چرک بست.غصه در دل غمباد شد،تظاهر به خوشی سرطانی شد از دروغ و ریسه زد به تمام تن و چهره.خودمان ب یاد نداریم رخ راستین مان کدام است و دروغین مان کدام؟گم شده در احساسات، اینک  شادیم در نقاب غم؟ یا غمگین پشت نقاب شادی؟ ره رفتنی را نمی رویم؟یا ره نرفتنی را راهی شده ایم؟کجای این زندگی ایستادن و رفتن را گم کرده ایم؟زمان خنده و گریه را از کف داده ایم.به آنچه که میخندیم اشکمان را جاری میسازنند به آنچه میگرییم خوشی زیر دلمان زده است میشود ساختار مان.از جان و دل مایه میگذاری جمله ی چقدر نفع کردی میشود مزد دستت، رهایش میکنی میشوی گربه ی کور.دستش را بگیری میشوی اغفال گر، پرهیز کنی میشوی لقمه ی دیگری. سیاهی دلها مثل جلبک پیچیده در سرتاسر وجود بعضی ها که تا وجود تو را اسیر این خزه های سمّی نکنند آرام نمیگیرند.کمی حضور و آرامش کمی وفا و قدردانی،کمی عشق و عاطفه،کمی هواخواهی و هواداری،کمی دلداری و دلدادگی،کمی بودن و ماندن.تن ها خسته از جدال،دل ها سرگردان بیقرا خدایا کجایی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 74 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 23:03

شب از نیمه گذشته ست،شب و سکوت و دامن پرستاره ی آسمان و ماه یکّه و تنها و من و اندیشه ها.در این حجم سیاه سکوت قلم در دست با سنگینی حرفهای دل بر سطر سطر کاغذ.دل در گرو خاطره ها و خاطره ها در گرو سالهای تباه شده،اما ذهن هنوز خسته نشده از ترسیم رویاها.شاید سوسویی از چنگ زدن به امید!مثلا حصاری می کشیدم به دور کلبه ام، به دور از هیاهوی هر آنچه می شناختم.حصاری که سپیدارها زنجیروار حریمی ساخته اند به دورش و پیچک های سبز که تنیده در تنه ی حصار.نیلوفرهایی که ریسه زده لابه لای پیچک ها.سکوت شب و زمزمه ی ترانه ای که سالها کمین کرده در کنج حنجره ات و هر بار وِرد زبانت شد و بغض چنگ می اندازد در گلو.آه ...بگذریم بیخیال...حال تصور کن درخت بید مجنون باشد و سر انگشت نسیمی که آشفته می کند گیسوان درخت بید را،همهمه ی گنجشکهایی که سرمست از بی خبری انچه بر سر دنیا می آید.دفتری  که روی نیمکتی به زیر همان بید مجنون برگهایش نیم ورقی می خورد با رقص نسیم و باز آرام می گیرد دلی پر از حرفهایی که سالها تلمبار کرده ای در هر ورق سپیدش.و گاهی که دلت رنگ پریده می شود و در تلاطم دلتنگی اسیر و نای تپیدن ندارد، دفترت را ورق میزنی و می خوانی آنچه نوشته ای.گاهی جملاتت آنقدر سهمگین و زهرآلود هستند که خودت به درد آن لحظه که قلم را لغزانده ای از فرط تنهایی، تیر می کشد قلبت و اشک از زه کمان چشمانت در می رود و روان بر پهنای صورتت.آخ که چه حالی  دارد باران ببارد آن هنگام و اشک هایت را نم باران بشوید و هق هق گریه هایت در صدای رعد آسمان گم شود.گاهی حرفها تنیده و پیچیده و تابیده در خط به خط دفتر دلت و گاه آمیخته در صفحه  زنگار گرفته ی ذهنت.بگذار رویا ببرد کمی دور دست تر.آنجا که عشق در دلت به امتداد دریا بود به خدایا کجایی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 80 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 23:03

 ماندن، رفتن، گفتن، سکوت کردن، بغض رو بلعیدن، هق هق گریه سر دادن، محکم ایستادن ، رها کردن و زانو زدن، اعتراض کردن،عادت کردن و دم نزدن، از خشم و نفرت لبریز شدن،عشق رو فریاد زدن،باردیگر اعتمادکردن،دیگر فریب نخوردن، تکیه کردن وتمنای عشق، جبهه گرفتن و در خدایا کجایی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 30 فروردين 1400 ساعت: 3:14

‌•• و گریستم به یاد تمام رویاهایی که تا می خواستیم نوازششان کنیم پژمردند... # جان_اشتاین_بک خدایا کجایی؟...
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 30 فروردين 1400 ساعت: 3:14

دارم به فرق بین رویاهای چند سال قبل و الانم فکر میکنم.

چندسال قبل روباهام مث بادکنکی بود رنگارنگ که لااقل چند روزی برام میموند و اطرافم رو رنگارنگ میکرد ،تزئین میکرد.دست کم بعد چند روز میترکید و هر تکه اش یه گوشه پخش میشد.

اما الان...

الان رویاهام مث حباب صابون شده، بی رنگ و بی رمق.که در لحظه میپوکه و دریغ از دمی خاطره و یاد.نه رنگی، نه رد پایی، ونه حتی صدایی...!!!

خدایا کجایی؟...
ما را در سایت خدایا کجایی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : as307 بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 20 بهمن 1399 ساعت: 0:07